فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

دخترم فاطمه

شب احیا

دیشب از سر شب وسایلتو آماده میکردی چون میخواستیم بریم احیا . برای احیا رفتیم حرم امام رضا . خیلی با صفا بود . شما مرتب این ور و اون ور میرفتی . هر چی بهت اصرار کردم  که یکم بخوابی میگفتی نه می خوام با شما سحری هم بخورم . اخه ما میخواستیم تا نماز صبح اونجا باشیم . دعا که تموم شد رفتیم تو صحن جمهوری . شما هم مشغول نقاشی کشیدن شدی . میگفتی یکم نقاشی بکشم بعد میخوابم . بماند سحری هم خوردیم البته شدیم مهمون آقا و سحری را تو حرمش بودیم . برای نماز رفتیم تو صف جماعت و جالب اینکه شما میگفتی کی میخوایم بریم و من میگفتم بعد از نماز و شما با ناراحتی غر میزدی من که هنوز نخوابیدیم ، چرا شما همش جاتون را عوض می کنید ، باید بمونیم تا من اینجا بخوابم ....
10 مرداد 1392

زندگی جدید

سلام دخترم . ما الان مدتی است زندگی جدیدی را آغاز کردیم . در کنار یک آقای مهربون . اینم یک عکس زیبا از دخترم خودت ازم خواستی برات چادر بخرم اونم چادر چانه دار اینجا آرامشی عجیب داره ارامشی که هیج جای دنیا نمیتونی پیدا کنی . هر وقت دلم میگیره همه غصه ها را میبرم پیشش اما انگار وقتی اونجا می رسی دیگه هیچی نبوده . دخترم گاهی فکر میکنم چقدر دل آقا بزرگه اینهمه غم را میبینه هرکی میاد پیشش دلش پر شده از قصه که شاید اقا اخرین راه حلش هست . همه مییان و هیچ کس از اینجا دست خالی برنمیگرده . آره دخترم اینجا یک تکه از بهشته . حالا ما قراره ادامه مسیر زندگیمون را از اینجا آغاز کنیم . هنوز خیلی عادت نکردیم ولی کم کم یاد میگیریم . دخترم می دونم ...
10 مرداد 1392

نیشابور

سلام عزیزکم .مدت هاست که پست جدید برات نگداشتم ولی امروز بالاخره تونستم عکس های سفر نیشابورمان را برات میذارم و بعضی خاطرات این روزها را برات بنویسم . آنروز با هم رفتیم دررود جای خیلی با صفایی بود ولی متاسفانه یادم رفته که عکس بگیرم ولی بگم که او ونروز حسابی بهت خوش گذشت تا میتونستی تو ابشار اب بازی کردی شب هم اصرار میکردی بمونیم  البته یک شب دیگه هم تو چادر خوابیده بودیم . روزی که چادر را خریدیم خیلی ذوق میکردیم اخه می خواستیم یک مسافرت طولانی را با هم شروع کنیم . حالا بماند ولی تو مسافرت شما یک تخت اختصاصی داشتی که علاوه بر خودت سه تا از عروسک هاتم مهمونت بودند . بگذریم بریم دررود ، اونشب تصمیم گرفتیم دررود بمونیم بگم دررود نزدیک مشهد...
10 مرداد 1392

محصولات فاطمه

یک مدتی است که فاطمه علاقه پیدا کرده یک چیزهایی بکاره منم یک گلدان در اختیارش گذاشتم با چنتا لوبیا ، نخود ،باقله ، ذرت ، عدس . دختر  ناز مامان همه را کاشت و هر روز بهشون آب میداد . چند روز خونه نبودیم شب هم که رسیدیم آنقدر خسته شده بودیم که سرع خوابیدیم . فردا صبح که فاطمه از خواب بیدار شد مثل هر روز سریع رفت تا به گلدونش آب بده که یکدفعه داد زد مامان مامان بیا نگاه کن چیزایی که کاشتم یکیش در آمده . اولش باور نکردم بعد رفتم دیدم آره واقعا یک چیزی سبز شده الان یک هفته گذشته و کشاورزی فاطمه خوب درآمده و حسابی بزرگ شده . البته  ذرت و لوبیا وعدس را که فهمیدیم ولی یک چیز کوچولو هم هست که هم خیلی یواش یواش بزرگ میشه و هم اینکه ...
27 ارديبهشت 1392

روز مادر

امسال روز مادر رو ز معلم به فاصله یک روز بود. ما برای خانم  معلم های فاطمه چنتا کادو گرفتیم و برای زندایی مهربون که واقعا مثل مادرم دوسش داریم تو این روزها خیلی بهمون کمک کرده . موقع کادوها فاطمه هی می گفت مامان حالا کی برای تو کادو میخره و من میگفتم خدا به  من کادو میده . فردا وقتی از مهد برگشت یکدفعه یک گلدان کاغذی تو دستش بود که روش نوشته بود مامان جون روزت مبارک فاطمه این رو به من داد و بوسم کرد . این زیباترین کادویی بود که تا حالا گرفته بودم دخترم ممنون . اینم عکس کادوی قشنگت     ...
27 ارديبهشت 1392

تولد رنگین کمانی فاطمه خانم

                        به تولد رنگین کمانی فاطمه خانم خوش آمدید.   برای دیدن عکس های تولد رنگین کمانی بفرمایید داخل امسال فاطمه خانم خودش تم تولدش را انتخاب کرد . کیک تولد را هم با سلیقه خودش سفارش دادیم. اینهم عکس های تولد عشق مامان  موقع وارد شدن مهمونها این زنبور کوچولو بهشون خوشامد میگفت.     اینهم تزیینات تولد رنگین کمانی     اینم کلاه و نی های رنگین کمانی که مامان خودش درست کرده     کیک تولد فاطمه خانم به انتخاب دختر مامانی که خیلی خوشگل ...
15 فروردين 1392

تعطیلات نوروز

تو مهدکودک یک تقویم با عکس فاطمه بهمون هدیه دادند تا روزهای خوش نوروز و تعطیلات بیادمون بمونه اینم تقویم ویژه نوروز برای دیدن بقیه عکس ها به ادامه مطلب بروید عید نوروز با فاطمه و مامان جون و دایی حسابی تفریح کردیم این فاطمه خانم با کلاه همیار پلیس اینجا هم پلنگان هست اینجا هم فاطمه خانم با نگار عمه در حال آب بازی هستند سال خوبی داشته باشید با بهترین آرزوها. ...
15 فروردين 1392

بدون عنوان

نخستین روز بهار، گویی نخستین روز آفرینش است. اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است، مسلماً آن روز، این نوروز بوده است. مسلما بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است. هرگز خدا جهان را و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است. مسلما اولین روز بهار، سبزه‌ها روییدن آغاز کرده‌اند و رودها رفتن و شکوفه‌ها سرزدن و جوانه‌ها شکفتن، یعنی نوروز. بی‌شک، روح در این فصل زاده است و عشق در این روز سر زده است و نخستین بار، آفتاب در نخستین روز نوروز طلوع کرده است و زمان با وی آغاز شده است.    عظمت نوروز باستان در نزد پیامبر و ائمه جایگاه خاصی داشته که به اصحاب توصیه هایی برای حفظ ...
15 فروردين 1392

باورم نمی شود

 باورم نمی شود دختر کوچکم 5 ساله شده . 5 سال از عمرش را گذرانده . باورم نمی شود کودک نازنیم حالا بزرگ شده انقدر بزرگ که می تواند برای تولدش تصمیم بگیرد و مهمان دعوت کند.انقدر بزرگ شده که حرفهای مادرش را میشنود و در تصمیم گیری یاریش میدهد. بزرگ شده تا تنهایی های مادرش را پر کند . حالا دختر مادر بزرگ است و عاقل 5 ساله شده ولی به اندازه کودکی 7 تا 8 ساله همه چیز را درک میکند . دختر کوچکم بزرگ شد اما چه تلخ که غمهای زیادی را به دوش می کشد . برایت ارزو میکنم که شروع 5 سالگیت با شادی و نشاط و ارامشی دائمی در کنارم بگذرد و غم خانه دلت را هیچگاه نیابد و جز خدا کسی در قلبت ننشیند .عزیزم تو امدی در کنارم تا زیباترین لحظه ها را برایم بسا...
28 بهمن 1391

تولد 5 سالگی فاطمه خانم

تولد عشق مامان داره از راه میرسه البته چنتا مشکل برای تولد گرفتن پیش اومد ولی مامان برای دختر گلش امسال یک عالمه تدارک دیده . به انتخاب فاطمه یک تم قشنگ برای تولد انتخاب کردیم و هر روز یکمی از کارهای تولد و تزییناتش را انجام میدادیم .تقریبا رو به اتمامه فقط مهمونای تولد را کم داره . امیدوارم تولد خوبی داشته باشی و به همه حسابی خوش بگذره. برای اومدن روز تولدت لحظه شماری میکنم . البته بگم مهمونای امسال را فاطمه خودش دعوت کرده .3 روز دیگه تا تولد مونده .   ...
28 بهمن 1391