فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

دخترم فاطمه

نامه ای برای دخترم فاطمه

    سلام دخترم روزها هر روز سپری میشود و من به تو می اندیشم که هر روز بزرگ و بزرگتر میشوی . این اولین نامه ایست که برایت می نویسم . روزی آن را خواهی خواند . آنروز صدایم را خواهی شنید و دردم را خواهی فهمید. ابتدا از خودم می گویم از گذشته ای دردناک ولی زیبا با تمام مصیبت ها و سختی ها . از روزی که برای آخرین بار پدرم را دیدم و از رفتنش.... ابتدا فکر میکردم شهادت پدر سخت ترین اتفاق زندگی من خواهد بود ولی زمانه چیز دیگری به من آموخت  نگاهی با وسعتی عمیق تر به پدری که حالا برای همیشه در کنارم میماند و هر گاه اراده میکردم پاسخم میداد. در این بین مادر بود که روزهای سخت و طاقت فرسایی را پشت سر میگذاشت تا ما در آرامش به سر بری...
16 مهر 1391

مهرماه

امروز اول مهر است و همه بچه ها با شور و هیجان خاصی میرن مدرسه از جمله فاطمه خانم دیشب که میگفت نمیخواد بره مهد کودک و مامانی هم براس ناهار آماده نکرد صبح یکدفعه چشماشو باز کرده و میگه من نمیخوام خونه بمونم حوصلم سر میره .آخرشم مامانش مجبور شد یک تخم مرغ براش بپزه و بجای ناهار بذاره تو کیفش و خانم خوشگل را ببره مهد کودک . ولی وقتی رسید حسابی تعجب کرد چون مهد کودک پر بود از بچه های جدیدالورود . الان هم نمیدونم داره چکار میکنه فسقلی مامان ...
1 مهر 1391

فاطمه و شبکه پویا

از روزی که آنتن دیجیتال خریدیم ، فاطمه خانم مرتب شبکه پویا نگاه میکنه کارتون ها خوبه ولی دیگه هیچ کس نمیتونه چیزی جز کارتون ببینه. هر روز هم با مامان جون سر اخبار و کارتون دعوا میشه . اونروز ما میخواستیم بریم بیرون فاطمه رو کرد به مامان جون و گفت : مامان حالا برو بشین هر چی دوست داری اخبار ببین که وقتی من اومدم هی نگی کارتون نگاه نکن   ...
1 مهر 1391

نازدانه

دیروز که به عکس ها و فیلم های قدیمیت نگاه میکردم باورم نمی شد که نازدانه من اینقدر بزرگ شده باشد . روز به روز به تو وابسته تر میشوم و گاهی از این وابستگی میترسم . وقتی تو را در اغوش می کشم گویا قسمت گمشده وجودم را به خود باز گردانده ام قسمتی که انگار نباید جدا می شد . اینبار تو نه من به تو وابسته می شوم . شب ها بدون تو خوابم نمی برد و انگار باید دستت را در دستانم بگیرم . فقط به تو می اندیشم و به آرزوهایی که برای تو دارم . تو دلیل زندگیم هستی . دلیل تمام تلاش ها . ولی دخترک کوچک من بدان این دنیا با همه زرق و برق هایش ، با همه مشکلاتش میگذرد .   من خواستم که تو باشی و امروز مسول بودنت هستم . گاهی غمگین میشوم و گاهی خوشحال ول...
19 شهريور 1391

شن بازی

    چند روز پیش با فاطمه خانم رفته بودیم دیدن عمه جون البته چند تا بچه شیطون دیگه هم باهامون بودند . تا ما داشتیم سلام علیک می کردیم و احوال میپرسیدیم دیدیم ناپدید شدند . وقتی پیداشون کردیم خودتون ببینید چی شده :      ...
19 شهريور 1391