عاشقانه های مادر
میدانی دخترم ارزویم بودی هنگامی که دستانم را برای دعا به اسمان خدا بلند میکردم و تو را می طلبیدم وخدا بر من منت وجودت را گذاشت . میخواستم با تمام وجودم شق بورزم به نعمت خدا . مدت ها بود که زمینه امدنت را در وجودم فراهم کرده بودم . میخواستم مادر باشم مادری مهربان با آرزوهای بلند برای تکه ای از وجودش . وقتی ورودت را به وجودم فهمیدم از عشق لبریز شدم . احساسم قابل وصف نبود و وجودت امیدبخش زندگیم بود . ولی لبخند داشتنت خیلی به طول نینجامید که روز به روز مشکلات بر من چیره شد . با تمام توانم به مقابله برخواستم زیرا نمیخواستم دنیایی که برای تو در ذهنم ساخه بودم خراب شود . ولی گویا همه دست در دست هم داده بودند تا خانه ام را ویران کنند . دخترک زیبایم آمدی اما چه بگویم .... غصه تنها همدم من شد و تو شدی یار غصه هایم . کودکی که قرار بود بشود یار خنده هایم . باز زندگی را ساختم از نو و برای تو زیرا فقط خودم نبودم حالا تو هم بودی با هم تلاش کردیم ولی باز نشد . ولی کودک من بدان من هرگز دست از تلاش برنمیدارم و هر روز بیشتر از پیش پیش میروم . میدانم تو زود بزرگ میشوی و مهلتم اندک است ولی بدان هرگز تا زمانی که تو با منی خسته نمیشوم. نمیدانم انهایی که لحظات زیبای ما را بهم ریختند چگونه میتوانند زندگی کنند . دخترم به خاطر تمام ساعت هایی که از ما گرفتند دوبرابر میخندیم ، شادی میکنیم ، و از نو زندگی را میسازیم . با تمام وجودمان زیبا و عاشقانه زندگی خواهیم کرد . الان تو امدی و با خود شادی را به ارمغان اوردی . دوستت دارم .