سلام دختر کوچولوی مامان . خیلی وقت است برات مطلب نگذاشتم یکم سرم شلوغ بود . لحظات زیادی را با هم میگذارانیم لحظاتی پر از غم و شادی و گاهی سردرگمی ....... . اونروز تمام مدت تو بغلم نشسته بودی و خودتو لوس می کردی یک لحظه گفتم بدون تو خیلی تنها می شم ولی باز گفتم یک خدایی هست اون بالا که هیچ وقت کسی را تنها نمی گذاره . راستی هر روز میری یک سر به حسنی می زنی بعد هم میای می گی مامان هنوزم حسنی بزرگ نشده