شعرهای فاطمه
فاطمه جونم ازروزی که رفتی مهدکودک چنتا شعر یاد گرفتی خیلی با مزه اون ها رو میخونی . با زبون خودت برات می نویسم
پاییز
پاریزه پاریزه برگ از درخت میریزه
هوا شده کمی سرد روی زمین پر از برگ
دسته دسته کلاغا میرن به سوی باغا
همه میگن یک صدا قال و قال و قال
گل شب بو
من گل شب بو هستم
یکمی کمو(کمرو ) هسم(هستم )
قیافم مثه (مثل ) ماهه
عمرم ولی کوتاهه
مرم (مهرم )به دل میشینه
عطم (عطرم ) تو شهر می پیچه
زینگالو
رفتم بچینم آلو دستم گزیده زالو
الهی بمیره زالو تا من بچینم آلو
زینگالو گالو گالو گالو (همراه با دست زدن )
رفتم بچینم انگور دستم گزیده زنبور
الهی بمیره زنبور تا من بچینم انگور
زینگالو گالو گالو گالو (همراه با دست زدن )
ورزش
تپلی میگه هر کی که همچین همچین نکنه (دست به کمر خم و راست شدن )
دست هی ماز (باز ) نکنه و نبنده
مثل همه خم نشه
بشینه و پا نشه
گول می خوره گول میخوره (بالا و پایین میپری و دست می زنی )