بالش
آن شب تصمیم گرفتیم خونه مامان جون بخوابیم . زندای و خواهرش هم آمده بود . فاطمه با عرفان و زهرا
بازی میکردند. موقع خواب شد . عرفان و زهرا عادت داشتند رو بالش های خودشون
بخوابند . مامان عرفان رفت و بالش ها را آورد . یکدفعه سر بالش فاطمه و عرفان شروع کردن به دعوا
کردن . زهرا خانم که بزرگتر بود قبول کرد بالشش را بده به فاطمه . فاطمه رفت مسواک بزنه که ما دیدیم عرفان عین جت بالش را برداشته داره فرار میکنه . حال دعوا تماشایی بود
فاطمه بر میداشت عرفان برمیداشت . تا ساعت یک دعوای بالش ها بود . بعد هم تازه یک دعوای جدید
شروع شد سر جای خوابیدن یکبار عرفان می آمد پیش ما می خوابید خسته می شد میرفت یکبار فاطمه
میرفت اونجا می خوابید . سرتون را درد نیاریم این مراسم تا ساعت 2 ادامه داشت آخرشم دیدیم دوتاشون قهر کردن و هر کدوم یک جا خوابشون برده.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی