مهرماه
خیلی زود بزرگ شدی به سرعت گذشتن عمر من. اول مهر مشهد نبودیم .شنبه 5 بود که رسیدیم مشهد .
سریع لباس پوشیدیم و با هم رفتیم مهد کودک . اونجا مدیر مهد لباست را بهمون داد و لباس ها رو پوشیدیم
و شما رفتی سر کلاس . منم لیست خرید وسایل را گرفتم و تهیه کردم . از بس گفتی سرویس میخوام
امسال تصمیم گرفتم برات سرویس بگیرم . ظهر که اومدم دیدم خانم مدیر شما را داره آماده میکنه تا سوار
سرویس بشین . شما رو سوار سرویس کردم و خودم اومدم خونه و منتظر موندم . ساعت یک رسیدی و
خوشحال. فردا صبح از خواب بیدار شدی دایی حسن بهت گفته بود که وقتی همه خواب بودند باید بری .
وقتی از خواب بیدار شدی دیدی همه بیدارن قهر کردی ولی بالاخره بلند شدی ، دست و صورتت را شستی،
مسواک زدی و لباس پوشیدی و از ساعت 7 دم در منتظر سرویس بودی . اینم عکسش
این یک هفته که میری مهد خیلی روحیت عوض شده و خیلی خوشحالی . امیدوارم تا اخرش همینجوری
باشی .