اولین دندان
انروز واقعا باورم نمیشد چون انتظارش را نداشتم اخه هنوز خیلی زود بود . 20 شهریور بود و ما با مامان جون
به نی ریز اومده بودیم . شب را تو باغ خوابیدیم .صبح خاله صفا بهم گفت راضیه بیا ببین فاطمه دندونش لق شده و تازه دندون جدید هم دراورده . وقتی نگاه کردم از تعجب شاخ در اوردم واقعا یک دندون جدید
دراورده بود . ولی تازه ماجرا شروع شد چون باید دندون لق را میکندیم . حالا از ما اصرار از فاطمه فرار . از
مامان جون و اقا و خاله ها و دایی ها گرفته تا خاله صفا و فروغ وحتی سبحان و ابوالفضل . هیچکس نمی
تونست فاطمه را راضی کنه . از صبح تا ظهر الاف فاطمه شدیم . هر کاری کردیم از سیب گاز زدن تا نخ بستن
به دندون وهزار تا راه دیگه . تا بالاخره مجبور شدیم به زور فاطمه گلی را گرفتیم و دندونش را با کمک خاله سمیرا کندیم .
البته میخواستم دندون کوچولوش رو نگه دارم تا بذارم تو البوم ولی فاطمه خانم گمش کرد هرچی هم که
گشتیم نتونستیم پیداش کنیم . اینم عکس خانم گلی مامان بی دندون