خاطرات
چند هفته ای هست که یک دوره بازیهای مختلف میریم. تو این دوره ها شما از رنگ بازی و بازی های حرکتی خیلی خوشت میاد . روز رنگ بازی وقتی اومدم با یک صحنه جالب برخورد کردم که این بود
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ البته تو فکرش بمونید تا عکسش را بذارم
اونروز هم بازی با برگ و آب بود خیلی بهت خوش گدشت .
یک روز هم با هم رفتیم تو پارک و یک عالمه برگ جمع کردیم اخه میخواستی بچسبونی روی کاغذ.
قرار گذاشتیم با هم جمعه بریم کوهنوردی ولی خوشبختانه باران رحمت خدا داشت می بارید و به جای کوه هر دو تایی رفتیم تو پارک و حسابی دویدیم .خیلی خوب بود . شما از پارک یک ابخوری خیلی کوچولو برای خودت خریدی که همش با همون آب میخوری . البته شال گردنت هم گم شد که مامانی داره یک شال جدید برات می بافه.
شی تولد حضرت محمد هم نمیدونم چی شد که سر از سینما و فیلم شیار 143 در آوردیمکه به جای خنده کلی گریه کردیم البته بماند که بعدش ماشین پنچر شد و ما هم کلی خندیدیم و به جای ناراحتی با ارامش شیرینی خوردیم و بازی کردیم .اخه ادم نباید برای اتفاقات کوچیک خودش را ناراحت کنه.
همه اینها یک طرف زیارت حرم امام رضا هم یک طرف که با هیچی نمیشه مقایسه کرد.