فاطمه و عروسکاش
اونروز با هم رفته بودیم بیرون و حسابی شما بازی کردی . وقتی اومدیم خونه یک ناهار خوردی و رفتی تو اطاقت . هر از چند گاهی می اومدی و یک چیزی می بردی . گفتم داری چکار میکنی ؟ بهم گفتی عروسکام خوابشون میاد میخوام قنداقشون کنم . مدتی گذشت اومدم بهت سر بزنم که این صحنه را دیدم
اینم یک عکس بامزه از شما و نگاری عمه عاشق این خنده هاتونم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی