فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه سن داره

دخترم فاطمه

پارک

رفته بودیم پارک . اونجا یک ماکت ماشین بود شماها هم رفتید سوار شدید . ...
17 مهر 1393

میدان شهدا

اونروز با نگاری رفتیم میدان شهدا .گلهای لاله زیبایی کاشته بودند .     اینجا هم کنار مجسمه هایی که به اقا امام رضا سلام میدن ، شما هم سلام دادید. روز خیلی خوبی بود . ...
17 مهر 1393

سلام

سلام عزیزکم  مدت زیادی است که نتوانستم برات مطلب بذارم . امروز اومدم تا  نبودنم را با مطالب جدید جبران کنم
14 مهر 1393

جوراب

انروز صبح که از خواب بیدار شدی تا بری مهد من یک جوراب جدید پات کردم اخه هر چی تو اطاق را گشتم جوراب های قبلیت را پیدا نمیکردم .یکدفعه دیدم داری صدام میکنی . مامان مامان بیا کارت دارم چیه عزیزم  چی شده اخه چرا هر روز یک جوراب جدید پام میکنی ؟ اخه قبلیا را ندیدم مگه برام جا جورابی نخریدی ؟ وای یعنی تو ... بله دیگه شما منظم بازی در میاوردی من یادم رفته بود  . چکار میشه کرد بعضی وقتا ادم فراموش میکنه ...
24 ارديبهشت 1393

عید نوروز

ببخشید مطلبام تنظیم درستی نداره ولی مهم اینه که خاطره های خوب را زنده می کنه . نوروز امسال یک جای خوب بودیم جایی که سال هاست ارزو دارم سال تحویل اونجا باشیم . کنار قبر باباجون . امسال دلم خیلی براش تنگ شده بود انگاری او هم دلش برامون تنگ بود . نمیدونم چی شد که سر از خونه مادر بزرگ در آوردیم . اونجا که بودیم به خاظر اینکه اونها ناراحت نشن نگفتم میخوام برم گلزار شهدا گفتم خونه سال را تحویل میکنیم بعد میریم ولی یک اتفاق جالب افتاد . ما سفره هفت سین را چیدیم و شما و سبحان تخم مرغ ها را رنگ کردین و همه جا را مرتب کردید . تازه قران هم خواندیم که دل همه برای گلزار شهدا پر زد . همه با هم رفتیم . امسال دیگه سال تحویل تنها نبودیم . امسال بعد از ٢٦...
6 ارديبهشت 1393

روز مادر

الان یک هفته است میای و بهم میگی مامان من دارم تو مهد یک چیزی برات درست میکنم تا روز مادر بهت بدم . هر روز میشماری چند روز مونده . از اون طرف میگی نباید لو بدی چی درست میکنی از این طرف هم هر روز مشحصاتش را بهم میدی . اخر روز مادر رسید و قشنگ ترین هدیه دنیا را بهم دادی   ممنون عزیزم خیلی دوست دارم . ...
6 ارديبهشت 1393

فاطمه و عروسکاش

اونروز با هم رفته بودیم بیرون و حسابی شما بازی کردی . وقتی اومدیم خونه یک ناهار خوردی و رفتی تو اطاقت . هر از چند گاهی می اومدی و یک چیزی می بردی . گفتم داری چکار میکنی ؟ بهم گفتی عروسکام خوابشون میاد میخوام قنداقشون کنم . مدتی گذشت اومدم بهت سر بزنم که این صحنه را دیدم اینم یک عکس بامزه از شما و نگاری عمه عاشق این خنده هاتونم ...
6 ارديبهشت 1393